چهارشنبه ۲۶ شهريور ۱۴۰۴
اجتماعی

دختر شهید مدافع وطن به دنیا آمد

دختر شهید مدافع وطن به دنیا آمد
عصر کرد - فارس / فاطمه، دختر سرهنگ شهید حاج حمید امیریان، مدافع وطن و مداح اهل بیت(ع)، ۲ ماه و ۲۵ روز پس از شهادت پدرش به دنیا آمد؛ نوزادی که هنوز آغوش پدر را حس نکرده، ...
  بزرگنمايي:

عصر کرد - فارس / فاطمه، دختر سرهنگ شهید حاج حمید امیریان، مدافع وطن و مداح اهل بیت(ع)، 2 ماه و 25 روز پس از شهادت پدرش به دنیا آمد؛ نوزادی که هنوز آغوش پدر را حس نکرده، اما بی‌تردید روزی قامتش را با نام پدر بالا خواهد گرفت.
روز 25 شهریورماه، در حالی که آسمان کرمانشاه رنگی از دلتنگی داشت، دختری به دنیا آمد که پدرش 2 ماه و 25 روز پیش، آسمانی شد. نامش را فاطمه گذاشتند؛ دختری که هرگز آغوش پدر را تجربه نکرد، اما بی‌شک روزی به بلندای نام پدر، «سرهنگ شهید حاج حمید امیریان» خواهد بالید.
حمید امیریان، فرمانده‌ای از خطه غیرت و ایمان بود؛ مردی که نه فقط لباس سبز ارتش بر تن داشت، بلکه دلش را با عشق به اهل بیت(ع) گره زده بود. مداحی که نوایش، در گوش عاشقان سیدالشهدا هنوز طنین‌انداز است، حالا خودش میهمان همان آستانی شده که عمری برایش نوحه‌سرایی کرد.
بازار


توضیح ویدیو
متولد 15 مهرماه 1361 در کرمانشاه و شهادت در 31 خرداد 1404 در مأموریتی در اصفهان. او رفت؛ آرام، عاشق و با دلی سیراب از آرزوی دیرینه‌اش: «شهادت».


همسرش می‌گوید: سال 86 عقد کردیم. سال 87 زندگی‌مان را شروع کردیم. حمید فقط شوهرم نبود، رفیق‌ترین بود. 18 سال با هم نفس کشیدیم... و حالا، با یادش نفس می‌کشم.

عصر کرد

ثمره این زندگی سه دختر است؛ سمانه 14 ساله، حنانه 11 ساله و حالا فاطمه نوزاد. فاطمه‌ای که بدون آغوش پدر پا به این دنیا گذاشت.

عصر کرد

عصر کرد

عصر کرد

حنانه و سمانه هنوز عکس بابا را می‌فشارند و زیر لب صدایش را زمزمه می‌کنند، «گریه نکن دخترم...» جمله‌ای که پدر همیشه وقتی اشک در چشمانشان می‌دید، تکرار می‌کرد.

عصر کرد

مادر می‌گوید: وقتی بابا خسته از کار می‌آمد، با دخترها توپ‌بازی می‌کرد. وقتی گریه می‌کردند، اشک‌هایشان را پاک می‌کرد. حالا که نیست، عکس بابا را بغل می‌کنند و با او حرف می‌زنند.
صوت مداحی‌ای که شهید امیریان برای محرم امسال آماده کرده بود، هنوز در خانه‌شان شنیده می‌شود. سمانه با صدایی بغض‌آلود مداحی بابا را از حال دل بانو فاطمه زهرا(س) برای فرزند دلبندش امام حسین(ع)، زمزمه می‌کند: «به تو می‌گردم، وای از دل پردردم… یادته می‌خوابوندمت روی شونم، دردت رو جونم… تنها کشتنت، تو رو زیر دستِ پا کشتنت…»

عصر کرد

اما فاطمه... او این صدا را نشنیده است. نه صدای مداحی پدر، نه لحن آرام‌بخشش، نه زمزمه‌های شبانه‌اش... فاطمه هیچ‌گاه توپ‌بازی با بابا را تجربه نخواهد کرد. دستان پدر اشک‌های فاطمه را پاک نخواهند کرد، اما روح او، سایه‌اش، لبخندش، همیشه کنار فاطمه خواهد بود. پدرش شاید در قاب عکس مانده باشد، اما در دل دخترش، زنده‌تر از همیشه است. او شاید قهرمان بازی‌های کودکانه‌اش نباشد، اما قهرمان قلبش خواهد بود.و روزی، فاطمه هم خواهد گفت: «بابای من، مدافع وطن بود؛ بابای من شهید شد تا من در امنیت نفس بکشم».

عصر کرد


نظرات شما