عصر کرد -
یکم خرداد سیوهشتمین سالروز شهادت سردار شهید محمد بروجردی معروف به«مسیح کردستان» است. شهید سردار سرلشکر پاسدار محمد بروجردی در سال 1333 در یکی از روستاهای شهرستان بروجرد به دنیا آمد. بروجردی 29 بهار را بیشتر به چشم ندید و شاید بهتر است بگوییم 29 خزان را. چرا که این فرزند رشید آیین محمدی(ص) در تمام زندگی اش از کودکی تا هنگام عروج همواره دست به گریبان در نبردی سخت با فقر، جهل، تجاوز، ستم و ریا بود.
بروجردی در سن 5 سالگی از نعمت پدر محروم شد و مبارزه با فقر را آموخت، چنان که در گیرودار آن استقلال، توانمندی، اتکا به نفس و توکل به حق ملکه ذهنش شد و همگام با قد کشیدن و بزرگ شدن نیز آموخت که چگونه با جهل که پرده سیاه همیشگی بر چشمان حقیقت است، جدال کند. رشد کردن در دامان مادری با ایمان از محمد کوچک جوانی مؤمن ساخت. از گوشه کوچک کارگاه تشک دوزی در اوان نوجوانی جهان را تحت تسخیر ستمی دید که تاب تحمل آن را نداشت.
از اینرو پس از اتمام دو سال خدمت سربازی، مبارزات سیاسی خود را آغاز کرد و از همان ابتدا سعی کرد با روحانیت خط امام تماس برقرار کند. او که قلبی مالامال از عشق به حضرت امام(ره) در وجودش موج میزد با یاران امام از جمله شهید حاج مهدی عراقی مرتبط شد و به خودسازی و کسب فیض و علم در مکتب آنها و به چاپ و تکثیر و پخش اعلامیههای حضرت امام اقدام کرد. همچنین کنار آن به مبارزه نظامی علیه طاغوت پرداخت و سپس به سوریه رفت و با شهید چمران و شهید منتظری آشنا شد. با پیروزی انقلاب اسلامی و بازگشت حضرت امام(ره) به ایران از طرف شهید بهشتی و شهید عراقی مسئولیت حفاظت حضرت امام در فرودگاه و مسیر بهشت زهرا(س) به او واگذار شد.
از اینجا بود که محمد شد محمد فرزند انقلاب، محمد فرزند امام. انقلاب نبرد به همراه داشت و نبرد این میدان، جنگی نابرابر بهدنبال داشت و نبرد و جنگ، مرد میطلبید و محمد مرد نبرد و مرد میدان بود. کردستان بیش از هر خاک دیگری نام محمد بروجردی را به خاطر دارد؛ چرا که در تمام سالهای سخت جنگ کردستان تربت پیشانی محمد بود. خودش گفته بود:«من به این مردم محروم و ستمدیده علاقه دارم و تا زنده هستم در کردستان میمانم.» اما خیلی پیشتر از اینها نام محمد بروجردی را باید در صفحه نخست شناسنامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی جست و رد او را در خنثی کردن بلواهایی چون بلوای ترکمن صحرا، کودتای نوژه و مبارزه با منافقین و... دنبال کرد.
اما باز هم کردستان خاک پاک ستم دیدهای بود که همواره محمد را به سوی خویش فرامیخواند. سنندج، کامیاران، پیرانشهر، مریوان، جوانرود، بانه، سردشت و جای جای کردستانی که وجب به وجب آن خنجری بر پشت داشت و دلی پرخون در سینه، خاکی که شاید هیچ فرماندهی چون بروجردی وجب به وجب اش را نمیشناخت و عاشقانه برایش تن به تیر کینه و ستم نمیداد.
بروجردی را خدا چنان حیاتی بخشیده بود که در میان مردم راه برود و با نورانیت خود، آنها را زندگی بخشد؛ به همین دلیل لقب بروجردی «مسیح کردستان» شد؛ چراکه از یک سو این لقب اشاره داشت به زنده کردن دوباره کردستان و احیای مردم اسلامدوست آن منطقه که زیر دستوپای ضدانقلاب از جهات مختلف در حال نابودی و مرگ بودند و از سوی دیگر این لقب، بهخاطر سیمای نورانی و مهربانی بود که داشت. درواقع بروجردی از یک سو فرماندهای قَدر و کارآزموده نظامی بود و از سوی دیگر فردی فوقالعاده مهربان و معنوی و مکتبی. در وصف خصایل اخلاقی محمد، همین بس که عموم مردم کردستان لقب «مسیح کردستان» را به او پیشکش کردهاند.
محمد، با وجود موقعیت درخشان و برجستهای که در بین فرماندهان عالیرتبه نیروهای مسلح انقلاب اعم از ارتش و سپاه داشت، چنان تواضعی از خود بروز میداد که آنجا هم در بین تمامی رزمآوران جبهههای غرب و جنوب، اخلاص او زبانزد خاص و عام شده بود.
با توجه به اینکه فرماندهی عالی جنگ در جبهههای شمال غرب و غرب کشور را برعهده داشت، بارها مخبرین جراید و اکیپهای گزارشی رادیو برای مصاحبه به سراغش میرفتند اما هر بار دست خالی برگشتند، چرا که مسیح کردستان، همواره از دوربینهای تلویزیونی و میکروفنها گریزان بود، یکی از دوستانش در این باره میگوید: «سعی داشت گمنام باشد، سعی میکرد وجودش در جامعه مطرح نشود، معتقد بود که تمام اجر یک کار، در گمنامی عامل آن است.
سخت اصرار داشت بر این گمنامی، یکبار که اکیپ فیلمبرداری تلویزیون غافلگیرانه از او فیلمبرداری کرد، مصرانه مانع از ادامه کارشان شد، میگفت: از من فیلمبرداری میکنید؟ بروید استغفار کنید... شما باید بروید از رزمندهها که دارند میجنگند فیلم بگیرید...»
از دیگر مسائلی که محمد بهشدت نسبت به آن پایبندی نشان میداد، رسیدگی و ملاقات با خانوادههای شهدا و جانبازان بود، محبت و علاقهاش به یتیمان شهدا حد و حصری نداشت.
بارها با لحنی مؤکد گفته بود: «خدا ما را بهواسطه همین شهید دادهها(خانواده شهدا) امتحان میکند، مبادا با غفلت از آنها، سختی و عذاب خدا را برای خودمان بخریم.»
محمد بروجردی در کردستان هدایت گروه پیشمرگان کرد مسلمان را پذیرفت. همین طور تشکیل مجموعهای از سپاه، ارتش و ژاندارمری در یک گردان به نام ستاد مشترک کشور به اهتمام او پا گرفت و همه اینها برای این بود که پرده تزویر از چهره پاک کردستان کنار رود که کنار رفت.
اول خرداد سال 1362، محمد به همراه پنج تن دیگر به قصد انتخاب محلی مناسب برای استقرار «تیپ ویژه شهدا» شهرستان مهاباد را ترک کرد. به روایت یکی از همسفران: «بین راه، برادری که کنار ایشان نشسته بود، از مشکلات خودش صحبت میکرد، شهید بروجردی در جواب او گفتند: این دنیا ارزشی ندارد ما باید همه چیزمان را در راه خدمت به مکتبمان بدهیم، همانطور که امام حسین(ع) و اصحاب ایشان با تمام سختیها مبارزه کردند، ما هم مکلف به صبر و مبارزهایم.» با عبور از سه راهی مهاباد – نقده خودرو حامل بروجردی و دوستانش به مین برخورد کرد. صدای انفجار مهیبی بلند شد. ماشین از زمین کنده شد و تمام سرنشینان از آن به بیرون پرتاب شدند، حاج آقا حدود 70 قدم دورتر از ماشین به زمین افتادند. وقتی بالای سرش رسیدیم، همان تبسم گرم همیشگی را بر لب داشت اما شهید شده بود.»
این غروب را تاریخ برصفحه یکم خرداد 1362 خود ثبت کرده است. غروب مردی که کردستان و ایران نام او را به بزرگی یاد میکنند و همه معتقدند که بعد از شهادت او، سپاهیان یک سردار، ملت ایران یک دلسوز و متعهد و هموطنان کرد یک یار صمیمی و یک برادر دلسوز را از دست دادند.
سردار شهید «حاج همت» درباره مهجور ماندن قدر و ارزش نقش شهید بروجردی در تاریخ پرفراز و فرود انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، 6 ماه پیش از شهادتش در کربلای خیبر گفته بود:«...بروجردی شناخته نشد، بروجردی هنوز نه بر ملت ایران و نه بر تاریخ ما شناخته نشده، تصور من این است که زمان بسیاری باید سپری شود تا بروجردی شناخته بشود، شاید خون رنگین بروجردی، این بیداری را در ما بهوجود بیاورد.»