عصر کرد
بی همگان بە سر شود، بی تو بەسر نمی شود..
شنبه 9 مهر 1401 - 11:50:34 AM
ایسنا

عصرکرد- با رقص واژەها در سماعی اهورایی و نالەی دف، چون پیری سوختە از جور زمان پای می کوبد و دل در نای شعر بانگ دلدادگی سر می دهد " دیدە عقل مست تو چرخە چرخ پست تو/گوش طرب بە دست تو بی تو بەسر نمی شود"

کوچەهای قونیە بە حرمت شوریدگی هایش شهرە آفاق و آنتالیا و آنکارا ماوای ابدیش گشت.

داستان آشنایش با شمس از جملە داستان هایی است کە از هیجان و پیوستگی خاصی برخوردار است. مولانا همیشە در حال یادگیری علوم و از تربیت خود غافل نبود و برای تربیت شاگردانش مجالسی برگزار می کرد، که در یکی از همین مجالس، شخصی ناشناس وارد مجلس مولانا شد و او را بر منبر وعظ و چند کتاب کنار دست او دید؛ از مولانا پرسید این ها چیست؟ در جواب گفت : قیل و قال.

شمس می گوید: این بە درد تو نمی خورد و کتاب ها را بە حوض آبی در آن نزدیکی می اندازد.

مولانا با ناراحتی می گوید: چرا این کار را کردی؟ آن کتاب ها از پدرم بە یادگار رسیدە بود. نسخەهای منحصر بە فردی بودند.

شمس کتاب ها را بی آن کە خیس شدە باشد از آب خارج می کند و مولانا با بهت و تعجب می پرسد این چە رازی است؟

شمس می گوید این ذوق و حال است کە تو از آن بی خبری.

از آن لحظە بە بعد زندگی مولانا وارد مرحلەای دیگر می شود.

سر بە شوریدگی نهاد و در تولدی دیگر، از مولانای فقیە و عالم دینی، شوریدە حالی سوختەدل و غزل سرایی رمانتیک ساخت.

از دید شمس، عشق زیر بنای خلقت است. خداوند عاشق بود، پس خلق کرد..

شمس تبریزی تنها کسی است کە مولانا او را یک انسان کامل می داند و بە دیدار و صحبت با او عشق می ورزید، با غیبت ناگهانی و همیشگی مولانا را بیش از پیش بە جهان شور و هیجان سوق داد و از مسند وعظ و تدریس به محفل وجد و سماع رهنمون ساخت.

مولانا می گوید: زاهد بودم ترانە گویم کردی/سردفتر بزم بادە جویم کردی/سجادە نشین با وقاری بودم/بازیچەی کودکان کویم کردی"

پس از غیبت شمس تبریزی،شور مایەی جان مولانا گشت و بیت بیت غزلیات بود کە چشم بە جهان گشود..

"محمد صمدی" مولانا شناسی توانمند در مورد غزل "بی همگان بە سر شود بی تو بە سر نمی شود" در گفت و گو با ایسنا، از ترکیب واژگان و اتحاد بین بیت ها و این کە هر بیت را بە عنوان خانە و بیتی مستقل نام برد، می گوید: توانایی واژگانی مولانا بر هیچ کسی پوشیدە نیست و کشش و جذابیتی کە در غزلیات مولانا وجود دارد دال بر دایرە لغات غنی و توانایی بە کار بردن کلمات است.

صمدی می گوید:"جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند/عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود" با نگاهی گذرا می بینیم کە مولانا بی آن کە عمدی در کار باشد از صنعت شخصیت بخشی استفادە کردە و این کار جدا از این کە بر موسیقی بیرونی بر موسیقی درونی کار افزودە است. جان و دل و عقل ، سە پارادوکس کە وجود دارد اما قابل دیدن نیست، جوشیدن جان استعارە از بە حرکت در آمدن اعضای بدن، بە وجد آمدن. نوشیدن دل، دل شهد عشق را کەهمان حس قشنگ دوست داشتن است حس می کند. خروشیدن عقل ، کە استعارە از غلبە کردن احساس بر عقل است و آوردن ردیف" بی تو بە سر نمی شود" کە پردە از راز درون بر می دارد.

صمدی می گوید: نمی خواهد وارد بحث ردیف و قافیە شود و تنها اشارە بە ترکیب واژگانی و بە روز بودن واژەها این را ثابت می کند کە مولانا شاعری بە روز است وقتی اشعارش را می خوانیم فاصلە زمانی احساس نمی شود. واژگان دارای جان و حرکتند و هیچ حشوی در ابیات نمی بینیم.

وی بر این باور است کە ادبیات مرز ندارد، و همین بدون مرز بودن است کە بر شیرینی و اتحاد واژگانی می افزاید و حس اشتراک وجودمان را فرا می گیرد.

 در این غزل مولانا مطلوب و منظور خود را نه در هزارتوی استعارات و تشبیعات بدیع و غامض، بلکه در واضح ترین شکل ممکن بیان کرده است که بی نیاز از هر شرح و تفسیر و یا تاویلی باشد.

اگر شیخ عطار نیشابوری در منطق الطیر خود از هفت شهر عشق در قالبی تمثیلی سخن می راند، می توان گفت که مولانا در این غزل هر هفت گام را به زیبایی بیان کرده است. به بیان دیگر از بیشتر ابیات این غزل می توان بویی از طلب، عشق، معرفت، توحید، حیرت و فنا را استشمام کرد.

استقاده از صنعت تشخیص (شخصیت بخشی) که نوعا استعاره مکنیه است در تعابیری چون دیدۀ عقل، گوش طرب، جوش کردن جان، نوش کردن دل، تضاد در واژگانی چون جفا و وفا، زیر و زبر، زندگی و مردگی، خوب و بد، جناس ناقص در جوش و نوش، جلال و زلال، یار و کار، عدم و قدم و نیز به کارگیری انواع تشبیه و و مجاز و کنایه بر ظرافت بیان مولانا افزوده اند.نهایت امر اذعان میکند که زبان عاشق از توصیف معشوق قاصر است و نکوتر آن است کە معشوق خود به ثنای خود بپردازد:

هرچه بگویم ای سند، نیست جدا ز نیک و بد/هم تو بگو به لطف خود، بی تو به سر نمی شود

ای تکیه گاه (سند) من، من هرچه در توصیف تو بگویم ممکن است خوب با بد باشد، بهتر است تو با لطف خویش درباره خود سخن بگویی. بدون تو ادامه زندگی ممکن نیست زیرا که تویی که مرکز دایره وجود و امکان می‌باشی و همان گونه که بدون مرکز دایره متصور نیست، بدون تو هم هستی در کار نیست.


http://www.Kurd-Online.ir/Fa/News/286792/بی-همگان-بە-سر-شود،-بی-تو-بەسر-نمی-شود
بستن   چاپ